"هو الحق" بخت من بسته و اقبال دلم خسته و چشمان جهان رسته و جانان همه مدهوش و فرا دسته و صابر ز فراقش طاق انصاف شکسته و بر دل هر جان و بی جان درد فقدانش نشست و از نبودش لحظه ها باران گرفت..!! چتری از مشی خلافت،از ستبر روح عزت،از ورای نور و طلعت بر سرش آرام شد،دلدار شد مردی از کوی ولایت،نصبش مختار شد..!! هان که نامت رعشه انداز وجودی می شود بی اراده،بی نظاره،مشک اشک چشم چون رودی شود در پس خورشید هجرت،روزها چون سال شد ماه زندان شبانت،چهره ات مهتاب شد!! منتقم،شاهد مباش و چشم پوش از این دیار تا که قرآنی نبینی بر سر نی،دل فکارم خون مبار... پس بیا،پس بیا مرد نگون سار بیا... کعبه ات حاضر به تکیه،مرد هایت تکه تکه مانده یک جرعه کلامت زمزمی باشد خطابت گو "انا المهدی" نگارا تا شوم سیراب از شهد صدایت...!! "العجل یا مولای..."
Design By : Pichak |